راهی شدن. عازم شدن. رفتن. (یادداشت مؤلف) : من ره نمی برم مگر آنجا که کوی دوست من سر نمی نهم مگرآنجا که پای یار. سعدی. ، راه پیدا کردن. (فرهنگ فارسی معین) : اندر بیابانهای سخت ره برده ای بی راهبر وین از توکل باشد ای شاه زمانه وز یقین. فرخی. رهی نمی برم و چاره ای نمی یابم بجز محبت مردان مستقیم احوال. سعدی. - ره بردن به کسی یا جایی، بدو یا بدانجا دسترسی یافتن. بدان پی بردن. بدان راهنمایی شدن: چراغی است در پیش چشم خرد که دل ره به نورش به یزدان برد. اسدی. - ، راهنمایی کردن بدان سوی: گرت رای باشد به حکم کرم به جایی که می دانمت ره برم. سعدی (بوستان). رجوع به راه بردن در همه معانی شود
راهی شدن. عازم شدن. رفتن. (یادداشت مؤلف) : من ره نمی برم مگر آنجا که کوی دوست من سر نمی نهم مگرآنجا که پای یار. سعدی. ، راه پیدا کردن. (فرهنگ فارسی معین) : اندر بیابانهای سخت ره برده ای بی راهبر وین از توکل باشد ای شاه زمانه وز یقین. فرخی. رهی نمی برم و چاره ای نمی یابم بجز محبت مردان مستقیم احوال. سعدی. - ره بردن به کسی یا جایی، بدو یا بدانجا دسترسی یافتن. بدان پی بردن. بدان راهنمایی شدن: چراغی است در پیش چشم خرد که دل ره به نورش به یزدان برد. اسدی. - ، راهنمایی کردن بدان سوی: گرت رای باشد به حکم کرم به جایی که می دانمت ره برم. سعدی (بوستان). رجوع به راه بردن در همه معانی شود
در بیت زیر، ظاهراً بمعنی پریشان کردن کاری و گسیختن شیرازۀ آن و یا پاداش نیکی کار کسی را از میان بردن آمده است: از یاری تو بریدم ای یار بردی زه کار من زهی کار. نظامی
در بیت زیر، ظاهراً بمعنی پریشان کردن کاری و گسیختن شیرازۀ آن و یا پاداش نیکی کار کسی را از میان بردن آمده است: از یاری تو بریدم ای یار بردی زه کار من زهی کار. نظامی
بسر بردن. (آنندراج). طی کردن. گذراندن. انجام دادن: بسر برده یک ماه سام دلیر ابا زال و با رستم شیرگیر. فردوسی. همه شب به باده تهمتن به می بسر برد دستان فرخنده پی. (کک کوهزاد). اگر بدست پادشاه کامکار و کاردان محتشم افتد بوجه نیکو بسر برد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386). - سر در جیب بردن، غروب کردن. رجوع به سر شود
بسر بردن. (آنندراج). طی کردن. گذراندن. انجام دادن: بسر برده یک ماه سام دلیر ابا زال و با رستم شیرگیر. فردوسی. همه شب به باده تهمتن به می بسر برد دستان فرخنده پی. (کک کوهزاد). اگر بدست پادشاه کامکار و کاردان محتشم افتد بوجه نیکو بسر برد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386). - سر در جیب بردن، غروب کردن. رجوع به سر شود
دهی است از دهستان مرگوز بخش سلوانای شهرستان ارومیه. دارای 265 تن سکنه. آب آن از درۀ ناری و چشمه. محصول آنجا غلات، توتون، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مرگوز بخش سلوانای شهرستان ارومیه. دارای 265 تن سکنه. آب آن از درۀ ناری و چشمه. محصول آنجا غلات، توتون، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حبلرود بخش فیروز کوه شهرستان دماوند. واقع در32هزارگزی فیروزکوه. آب آن از حبلرود تأمین می شود. سکنۀ آن 269 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان حبلرود بخش فیروز کوه شهرستان دماوند. واقع در32هزارگزی فیروزکوه. آب آن از حبلرود تأمین می شود. سکنۀ آن 269 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)